نجمه موسوی کاهانی - - خیلی از افراد معتقدند آدم پا به سن که میگذارد حال و حوصله خودش را هم ندارد، چه رسد به اینکه سر و صورتش را بیاراید و لباسهایش را مرتب و عطرآگین کند.
آنها سالمندی را برابر با بیحوصلگی و بیاعتنایی به تمام چارچوبهای اجتماعی میدانند که در طول زندگی دست و پای آدم را میبندد. با این اوصاف قرار ملاقات با سالمندی فرهیخته و تحصیلکرده را از اهالی محله لادن میگذارم به گمان اینکه احتمالا سایه کهنسالی او را هم از صرافت رسیدگی به خودش انداخته است. در اتاق کوچکی که مملو از کتاب است منتظر دکتر جاوید صلاحی میمانم. گفته میشود صاحب تألیفات زیادی است. پیرمرد وارد اتاق میشود با دسته بزرگی از کاغذ و چند کتاب در دست. موهای سفیدش با دقت خاصی آب و شانه شده است و از لباس اتوکشیدهاش بوی عطر ملایمی در فضا میپیچد. با آرامش پشت میز مینشیند و در صندلی خود جای میگیرد. سعی میکند دستهایش را اهرمی قرار دهد تا انحنای نشسته بر کمرش از دید پنهان بماند.
کارنامه پر و پیمان
در همان ابتدای صحبت شروع به زیر و روکردن کاغذهایش میکند. چند دقیقهای سکوت میکنم تا با خیال راحت فرصت جستوجو داشته باشد. بالأخره پیدا میشود. برگه مورد نظر را مقابلم میگذارد. مدارک ریز و درشت دکتری از سوربون فرانسه، دستنوشته فرانسوی رئیس دانشگاه و ترجمه تأیید پایاننامه دکتری و چندین و چند برگه دیگر که نشان میدهد او عادت دارد تمام حرفهایش را با سند و مدرک بیان کند. هرچند اینکار از یک وکیل برجسته و دکترای حقوق بعید نبوده و امری کاملا عادی تلقی میشود ولی برایم جالب است که کاغذهای قدیمی با مهر و امضای اصلی تا این حد مراقبت شده است.
آرزویی که دور نبود
صحبتهایش را اینطور شروع میکند: جاوید صلاحی هستم، به گواه شناسنامهام متولد 1311. ولی به روایت برادرم این تاریخ تولد اصلیام نیست و چند سالی کوچکتر از این سال قیدشده هستم. در گرگان متولد شدهام ولی از همان کودکی هر وقت که به مشهد میآمدم دلم میخواست همسایه امام رضا(ع) باشم که بالأخره هم قسمتم شد و سال70 با دعوت به کار دانشگاه فردوسی برای تدریس ساکن مشهد شدم. برگردم به گذشتههای دورتر. آنزمانی که با پدر و مادرم و3برادر و 2خواهر در نهارخوران گرگان زندگی میکردیم. زندگی ما پدرسالاری بود. مادرم زنی مطیع و باخدا بود که تمام هم و غمش تربیت بهتر بچههایش بود. خیلی تلاش میکرد ما تحصیلکرده شویم من پسر آخری بودم و با وجود شیطنتهای زیادی که داشتم، کتابخوانبودن برادرهایم تأثیر زیادی در زندگی من داشت.
خاطراتی فراتر از یک کتاب
کمی مکث میکند و باز ادامه میدهد: باید کتاب خاطراتم را بنویسم. زندگی پرفراز و نشیب من در این یکی دو صفحه جای نمیگیرد. به کشورهای زیادی سفر کردهام و از جمله فرانسه برای تحصیل .مدام دنبال تحقیق بودم آن هم درباره انواع جرائم در کشورهای مختلف بعد از جنگ جهانی دوم که البته این موضوع بهعنوان یک بحث کارشناسی حقوقی و جامعشناسانه در برخی کشورها مورد استفاده قرار میگیرد. خاطرات جالبی از 60سال قبل دارم، زمانی که مدرک دکتریام را در ایران به مسئولان دانشگاه ملی که اکنون به نام شهید دکتر بهشتی شناخته میشود، نشان دادم. سال46 تازه از فرانسه برگشته بودم و کارآموز وکالت بودم که فراخوانی را در روزنامه دیدم. در آن فراخوان به وکیلی نیاز داشتند مخصوص اطفال و کودکان بزهکار. همان سالها بود که بحث کانون اصلاح تربیت مطرح شده بود و این بحث داغ بود که کودکان نباید به زندان بروند. من هم که تحقیقات وسیعی در این زمینه داشتم و پایاننامهام هم در همین زمینه بود برای مصاحبه به دفتر رئیس دانشگاه رفتم.
سران دستگاه قضایی از شاگردانم بودند
وقتی متوجه شدند که مدرک من از سوربن فرانسه است بدون معطلی پیشنهاد کار دادند و گفتند از همین امروز تدریس در مقطع کارشناسیارشد را شروع کن. کمی تعجب کردم و خواستم برای تحقیق به کتابخانه دانشگاه تهران بروم، رئیس دانشگاه خیلی رک و پوستکنده گفت: «به خودت زحمت نده، هنوز در ایران کتابی در این زمینه نوشته نشده است. در مقطع فوقلیسانس هم که برای بزرگان قضایی مملکت تدریس میکنی هیچ کدام به باسوادی تو نیستند.» با این حرف به اندوختههای علمی خودم بسنده کردم و اولین کلاسم را آغاز کردم که خوشبختانه با موفقیت هم برگزار شد. بزرگانی که رئیس دانشگاه میگفت اعضای عالیرتبه قضایی وقت کشور بودند. دادستان تهران، 8نفر از اعضای دیوان عالی کشور، 6نفر از دادگاه جنایی و چندین نفر از فعالان حقوقی و وکلای معروف آن دوران در کلاس حضور داشتند. پس از آن هم بسیاری از سران قضایی کشور از من نمره گرفتهاند.
سرگذشت زندگیام را مینویسم
به اینجای صحبت که میرسد از لابهلای برگههایش فهرست بلندبالایی درآورده و به من میدهد و میگوید: مجموعههایی که تألیف کرده و به چاپ رساندهام در دو بخش حقوقی و شعر است که هر کدام داستان خودش را دارد. کتابهای کیفرشناسی، بزهکاری اطفال و نوجوانان، اخذ تصمیم برای کودکان و نوجوانان بزهکار، درآمدی بر جرمشناسی و بزه دیده شناسی، کلیات جرمشناسی و تئوریهای جدید، مجموعه اشعار دریچهای به باغ دل، گلی در مرداب، فرار از دام عنکبوت، مجموعه اشعار عارفانه، معجزاتی که در این نزدیکی است، عارفانهها، عاشقانهها، جاودانهها و اندیشهها مجموعه تألیفات من است که تاکنون به چاپ رسیده است و علاوهبراین حدود 16مقاله در مجلات کانون وکلا، حقوق و اجماع، دادرسی ارتش، حقوق مردم، پیوند و مکتب امام را سالهای قبل از انقلاب ارائه دادهام. کتابها و مقالههای حقوقی را با وسواس و دقت زیاد مینویسم.
سپس با لحنی که میخواهد صحبتش را درباره سابقه طولانیاش در نوشتن کوتاه کند، میگوید: بخشی از پژوهشها و سوابق کاریام در جلد سوم کتاب بانک اطلاعات محققان و متخصصان کشور به چاپ رسیده است اما باید خودم خاطراتم را کامل و مفصل بنویسم. کتاب بعدی من درباره خاطرات زندگیام است.
تألیفاتی که به داد نوجوانان میرسد
بعد از مکثی کوتاه از مطالبی یاد میکند که در تألیفات آیندهاش به آن خواهد پرداخت. صحبتش را ادامه میدهد و میگوید: برای کتابهای کیفرشناسی و بزهکاری اطفال و نوجوانان که چاپ اول آن در سال53 بود، تقدیرنامه و هم جایزه دریافت کردم. آن سالها در زمینه دادرسی اطفال فعالیتهای زیادی داشتم. من همیشه گفتهام قاضی نوجوانان باید جوان و باحوصله باشد تا بتواند آنها را درک کند. نوجوان نباید زندانی باشد بلکه باید در فضای کانون اصلاح و تربیت به پرورش او اهمیت داده شود. ما از همین کانونهای اصلاح تربیت وکلای موفقی را تربیت کردهایم و نباید اینها را از خاطر ببریم.
اینجای صحبت که میرسد آدمهای موفقی به خاطرش میآید که از دل کانونها برآمدهاند. از تحقیقات وسیعش در کشورهای اسپانیا، فرانسه، مدیترانه و یونان میگوید که بعد از جنگ جهانی دوم درگیر بزهکاری فراوان نوجوانان بودهاند و کشورهایشان تا حد زیادی دچار ناامنی شده بود و اینکه تا چه حد کتابهایش میتواند در شرایط فعلی جامعه به داد نوجوانان برسد.
رقابت برای رساندن استاد
ریز و درشت برخی خاطرات به وجدش میآورد و صدای خندهاش را بلند میکند. به آن قسمتهایی برمیگردد که دوران تدریسش در دانشگاه ملی را شامل میشود. با همان خنده ادامه میدهد: سال48 ازدواج کردم، آن سالها ماشین نداشتم و سربالایی تند دانشگاه ملی را باید پیاده میرفتم. دانشجوها غالبا از بزرگان کشور بودند و بیشتر آنها با خودروهایشان به کلاس درس میآمدند. من که با بیشتر آنها رفیق بودم میدانستم همه دلشان میخواهد استاد را تا کلاس همراهی کنند، هر بار سوار ماشین یکی از آنها میشدم تا دیگران دلخور نشوند و نوبت به همه آنها برسد.
دلیل رضایت و خوشحالیاش معلوم میشود. از زندگی پربار و پرفایدهای که همیشه مملو از تلاش بوده و علاوهبر نفعی که برای جامعه داشته است به گفته جامعهشناس بزرگ مازلو، نیاز احترام در جامعه را برای خود او نیز برآورده ساخته است.
استادی جدی و مهربان
باز دکتر صلاحی لابهلای کاغذهایش شروع به جستوجو کرده و آنها را زیر و رو میکند. اینبار برگهای را مقابلم میگذارد که بیانکننده جایگاه اجتماعی او در گذشته است. اینکه در چه دانشگاهها و مقاطعی تدریس داشته و در چه زمینههایی به دانشجوهایش کمک کرده است تا تحقیقاتی وسیع را به پایان برسانند. با تأکید میگوید: هزاران نفر از قضات و وکلای کشور در کلاسهای من درس خواندهاند. همیشه دقت داشتهام که کسی با تقلب نمره نگیرد اما هر بار که دانشجویی را در حال تقلب دیدهام به خودم اجازه ندادهام که برخورد ناشایستی با او انجام دهم و به یک تذکر بسنده کردهام. در تمام سالهای تدریس به استادی شهرت داشتهام که جدی، پرتلاش ولی مهربان است.
پدری بااراده و محکم
از او درباره خانواده و فرزندانش میپرسم با مکث میگوید: همسر اولم پزشک بود، یک دختر و یک پسر حاصل آن ازدواج بود و زندگی بسیار خوبی داشتیم. همسرم بچهها را تشویق میکرد که در رشته پزشکی تحصیل کنند، دو فرزندم هم مانند مادرشان پزشکی را انتخاب کردند اما از بد روزگار نتوانستیم سالهای زیادی را با هم زندگی کنیم و همسرم بر اثر سکته درگذشت. پس از آن با خانمی مشهدی آشنا شدم، از این پیوند نیز 3فرزند دارم، یک پسر و دختر دوقلو 28ساله و یک دختر 22ساله که در رشته معماری و عمران درس خواندهاند. همیشه به فرزندانم میگویم با تلاش و پشتکار به هرچه میخواهند میتوانند برسند. شرط موفقیت هر انسانی ایستادگی در برابر مشکلات است. خود من با فراز و نشیبهای زیادی دستوپنجه نرم کردهام. چندینبار از نظر مالی زمین خوردهام، بارها پیش آمده است که پس از اتمام کلاسها یا پروژهها حق و حقوقم را نپرداختهاند. بنبست در مسیر زندگیام کم نبوده است اما دوباره تلاش کردهام و همه چیز را از نو ساختهام. اکنون هم بیکار ننشستهام و کتاب مینویسم.
آنهایی که بعد از مرگ به زندگی برگشتهاند
او ادامه میدهد: به نظر من هیچوقت برای کارکردن دیر نیست. سالهای گذشته که جوانتر بودم همراه سالمندان امام جواد(ع) بودم و در سخنرانیها و مشاورههایی که داشتم سالمندان را تشویق میکردم تا از اوقات خود استفاده کرده و مطالعه را ترک نکنند. اینکار باعث میشود اوقات آنها به بطالت و بیهودگی سپری نشود. نوشتههایم را در اختیار دیگران قرار میدهم، هر وقت کتابی مینویسم و دوستانم آن را میخوانند، مطالب به قدری برایشان جالب است که یک نفر مسئولیت و هزینههای انتشار آن را برعهده میگیرد. نمونهاش کتاب معجزاتی در این نزدیکی است که نتیجه 5سال تحقیق من درباره افرادی است که یکبار مردهاند و دوباره به زندگی بازگشتهاند. این کتاب طرفداران زیادی دارد. اطلاعات من بسیار زیاد و نوشتن برایم سرگرمکننده است به همین دلیل قیمتی که برای کتابهایم تعیین میکنم معمولا خیلی ارزان است تا مردم بتوانند بهراحتی آنها را خریده و از مطالب آن استفاده کنند.
حقوق و ادب در کنار هم
دکتر صلاحی پس از اندکی تأمل اینگونه ادامه میدهد: برای خیلی از افراد جالب است که چطور در کنار کتابهای حقوق و جزا مجموعه اشعار هم نوشتهام زیرا رشته سخت و جدی حقوق با طبع لطیف شاعری همخوانی زیادی ندارد.
به نشانه تأیید صحبتش من هم سری تکان داده و مشتاقانه گوش میدهم تا از میان کلماتی که بعضی از آنها نامفهوم بیان میشود بتوانم دلیل این طبع لطیف را دریابم. دکتر صلاحی باز برمیگردد به زندگی گذشتهاش و به روزگاری که در نهارخوران گرگان بودهاند و همینطور که تصمیم دارد از شکوفاشدن حس شاعریاش بگوید یاد خاطرات زیبای مادرش میافتد و کلی ماجرا از کودکیهایش برایم تعریف میکند. از سمنوپختن مادر و شیطنتهای او که به دیگ داغ سمنو ناخنک میزده است تا کشت و درو به همراه خانواده در زمینهای پهناور روستا و مهماننوازیها و سفرهداریهای مادرش.
دستنوشتههای شاملو را میخواندم
ناگهان یادش میآید که قرار بوده از اولین جرقههای ادبیاش تعریف کند. میگوید: پسر کوچک خانواده بودم و دوستان برادرهایم همیشه به خانه ما رفت و آمد داشتند. من حدود 8ساله بودم و برادر بزرگم تقریبا 22ساله و برای گذراندن دوره ماشیننویسی به گرگان میرفت. احمد شاملو که یکی از دوستان او بود بیشتر از بقیه به منزل ما میآمد. آنها هر جمعه با هم مینشستند و ساعتها درباره ادبیات صحبت میکردند. موقع رفتن شاملو دستنوشتههایش را به برادرم میداد تا آنها را تایپ کند و هفته بعد به او بدهد. من هم از سر شیطنت کودکانه هر بار آنها را میخواندم و از وزن آهنگین آن لذت میبردم. ناگفته نماند که هیچ چیزی از معنی آنها متوجه نمیشدم و فقط موزونبودن آنها برایم جالب بود. البته کتاب شعرای بزرگی چون فردوسی، خیام ، حافظ و سعدی هم در خانهمان بود و آنها را هم میخواندم. اما نکتهای که برایم جالب بود تفاوت وزن شعرهای شاملو با شعر شعرای قدیمی بود. با همه کودکی این تفاوت را بهخوبی حس میکردم و از همانزمان این جرقه در من ایجاد شد و به شعر و ادبیات علاقهمند شدم. سالهای بعد در مدرسه، معلم ادبیاتی به نام غلامحسین مولوی داشتیم که این استعداد را در من کشف کرد و مشوقم برای سرودن شعر شد. او زنگ انشا را اختصاص میداد به شعرهای من تا بتوانم با انگیزه بیشتری بنویسم، بچههای کلاس هم خیلی استقبال میکردند، البته نه به این معنی که درک بالایی از شعر داشتند بلکه میخواستند ساعتهای انشا به این صورت سپری شود.
با شیوا تخلص میکردم
یاد خاطرات مدرسه که میافتد دوباره خندهای از ته دل سر میدهد و شعرهایی طنز را برایم میخواند که در آن سالها برای شوخی با همکلاسیهایش میسروده است. ابیات کوتاهی که گواه شیطنتهای کودکانه همین پیرمرد سالخوردهای است که آرام و باحوصله پشت میزش نشسته است. انسانی که در تمام سالهای عمرش تلاش کرده است تا کودکان این سرزمین در پناه قوانین درست و حمایتگر بهتر از قبل زندگی کنند. بعد به تخلص خود اشاره میکند و ادامه میدهد: در ابتدا تخلص «غمین» را برای خود انتخاب کرده بودم. «-غمینا- چند مینالی، غم گیتی فراموش کن، که میترسم از این حالت غمی دیگر پدید آید» اما یکی از دوستانم که تخلص خودش –تنها- بود، وقتی که شعرهای مرا شنید به من گفت که این تخلص برای روح شاداب و سرزنده تو مناسب نیست و از درون اشعارم برایم تخلص «شیوا» را برگزید.
دکتر صلاحی پس از این سخنان کمی به فکر فرو میرود. چند بار تلاش میکند نامی را بر زبان بیاورد ولی انگار اسامی قدیمی در ذهنش کمرنگ شده است. چیزی که در حافظه او به صورت ماندگار حک شده ابیاتی است که خودش سروده است. با ظرافت و دقت در ادای حروف، میخواند: «قلم و زبان –شیوا- همه خاص توست یا رب، مددی کزو بماند سخنان نغز و پایا»
و این جمله آنقدر به دل مینشیند که آرزو میکنم سخنان دکتر جاوید صلاحی برای نسلهای آینده نیز ماندگار و جاودان باقی بماند. سخنانی که میتواند انگیزهبخش جوانانی مانند او باشد که میتوانند قوانین کشور را درراستای سلامت اجتماعی سوق دهند.
خوشا مشهد که شهر زندگانیست
بعد از خواندن این بیت، کتابهایی را که روی میز گذاشته بود به من میدهد و میگوید: این کتابها تقدیم به شما. آنها را ورق میزنم و از هر کدام چند برگی را نگاه میکنم تا محتوای کلی مطالب را دریابم. آخرین کتاب او بیشتر از بقیه نظرم را جلب میکند. دکتر صلاحی هم متوجه علاقه من به کتاب شعر شده است و درباره کتاب عارفانه و عاشقانههایش میگوید: در این کتاب اشعار مناسبتی برای پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) بهویژه امام رضا(ع) سرودهام. قطعهای برای امام هشتم گفتهام و از شهر امام تعریف کردهام. در پاسخ به حافظ که گفته است «خوشا شیراز» من هم «خوشا مشهد» را سرودهام.
سپس با نجوایی عارفانه شروع به خواندن میکند: «خوشا مشهد که شهر زندگانیست/ و تقدیسش قضای آسمانیست/ خوشا شهری که تابستان هر سال/ پذیرای هجومی ناگهانیست/ ولی با این همه زوار بسیار/ بری از قحطی و دور از گرانیست» و همینطور در وصف مشهد و زائرانش کلمات را پیدرپی هم میآورد و مشهد را با شیراز مقایسه میکند. تا بدینجا که حرف دل خود را اینطور میگوید: «مجاور میشود اینجا هر آنکس/ که روگردان از این دنیای فانیست/ چنین شهری بدین اوصاف بسیار/ پناه پیری و باب جوانیست/ گر از شیوا نماند جز همین شعر/ مزید افتخار و شادمانیست»
جاوید صلاحی تیزبین، لایهلایه و خودآگاه درباره خیلی چیزها حرف دارد و خوبیاش این است که عادت دارد فکرهایش را کلمه کند و ماندگار. مستقل از اینکه او یک حقوقدان برجسته است بهخاطر هنر نوشتنش درباره عدالت برای کودکان و... محترم است.